"دارم برای خودم حرف در می آورم"
این روزها، دلتنگم
و شب ها خلاصه ام در چهارگوش اتاقم
که با تنهایی من بیدار است
زردم
شبیه باغی بی گناه که در پاییز مانده است
و صدای مرا از حوالی درد
ازباغی در پاییز می شنوید
نکند دارم با خودم حرف می زنم
نکند دارم برای خودم حرف در می آورم
نکند دارم از خودم حرف می شنوم
ارتباطم را با خودم قطع می کنم
رو می کنم به پنجره
به بهاری که پشت آن یخ زده است
و زرد ریختنم را از زمین پس می گیرم
هرچه شاخه دارم
برگ می کنم
تا شکوفه کنم برای بوسه ها و آشیانه ی تو
نظرات شما عزیزان:
![](/weblog/file/img/m.jpg)
![](http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(14).gif)
![](/weblog/file/img/m.jpg)
![](/weblog/file/img/m.jpg)
در پناه حق...
![](/weblog/file/img/m.jpg)
![](/weblog/file/img/m.jpg)
![](/weblog/file/img/m.jpg)
![](/weblog/file/img/m.jpg)
برچسبها: شعرتازه ام
.: Weblog Themes By Pichak :.